با تاخیر!!!!

سلام به همه دوستان عزیزم.

 

اول از همه باید عید سعید غدیر تبریک بگم.

دوم باید تولد 40 چراغ تبریک بگم(هر چند می دونم دیر اما چی کار کنم تنبلم دیگه! )جودی عزیزم از من خواست این دفعه یک یادداشت بزارم که حرفای خودم باشه!آخه من چی کار کنم که قلمم مثل قلمهای جودی و رابین این قدر قشنگ نیست.

بابا شماها اینقدر قشنگ و جذاب نوشتین که من هر کارم بکنم (حتی اگه یک ماه تمام هم وقت بذارم )در مقابل یاداشتهای شما کوچیک و مسخره است.

آخه از چی بگم، از دوستیمون بگم(همتون گفتین خیلی قشنگم گفتین) منم می گم این 40 چراغ یک ساله شد علی رغم همه چیزایی که برامون پیش اومد،نمی گم همش باهم خندیدیم یا همش با هم گریه کردیم،اما همیشه باهم بودیم و قشنگی و شیرینی حتی گریه هامون (همه اینا) تو این بود که با هم بودیم، باهم در کنار هم.خیلی خاطرات داریم wowwwwww یادتونه دعواهارو،دوییدنا،خنده هامون،بحثامون،کم آوردناو......خیلی چیزای دیگه که این قدر برام(برامون) مقدسه که نباید مطرح بشه چون پاکیشو از دست میده و بهتر تو قلبم( قلبامون) بمونه و اجازه ندم(ندیم) کسی پاکی و صداقتشو ازم (ازمون) بگیره یا زیر سوال ببره!!!!!!

فقط می خوام بگم هر کدوم از ما خودش خواست که وارد این گروه بشه(حالا به هر دلیلی و بعضیمونم به خاطر دوستشون!) کسی، کسی رو مجبور نکرد الانم کسی، کسی رو مجبور به بودن نمیکنه. می خوام بگم ما خودمون این گروه رو به وجود آوردیم خودمون می تونیم حفظش کنیم یا نابودش کنیم!پس همه چیز دست خودمونه!خوب بقیه مطالبو که جودی خیلی قشنگ مطرح کرده.

می گن هیچ چیزی تو این دنیا پایدار نیست!هر چیزی یه روزی تموم میشه!اما در مورد دوستی هم اینو می شه گفت؟؟؟؟؟؟؟

آخر مطلبم هم یک جمله می نویسم که چند وقت پیش شنیدم خیلی برام جالب بود برای شماها هم می نویسم فقط یه خواهش:لطفا بگین برداشتتون از این جمله چیه؟چی رو می خواد بگه؟

 

<< آدما وقتی پیرمیشن نمی میرن،وقتی خسته می شن می میرن!>>

 

تا بعد......(آخی از کی بود اینو ننوشته بودم! )

 

حنا

~~~~~~~

0- سلام

1- میگم داداش رابین وقت کردی و بازم جا بود و دلت خواست بازم به من گیر بده (من اگه می دونستم شما این طوری افتخار میدین زودتر ...!)

2- من که مث شما با سلیقه نیستم که مطلبمو با فونت و رنگهای مختلف واینتر و نقطه و ... جذاب و قابل خوندن کنم که !!ولی ایندفه چون خیلی دردمندانه خواهش کرده بودید من تغییرات لازمو اعمال کردم!!!

3- در اصل هم هدف من همین بود که شما معنی حرف حساب رو بفهمید دیگه حالا که فهمیدید خدا رو شکر!!

4- خوب حداقل یه بار قشنگ یادداشتمو می خوندی تا یه خورده می فهمیدی من چی گفتم (شایدم خوندی و ...)اصلا نگرفتی منظورمو ،ولی یه کم هم چون همه چی غیر مستقیم بیان شده.... من منظورم چیز دیگه ای بوده و تو چیز دیکه!!ولی....

5- <<نفر پایه های ۴پایه رو گرفتند تا دو نفر دیگه بالا برن و لوستر رو نصب کنند.>> من فقط می خواستم ایهامشو از بین ببرم همین..!

6- هیچ آدمی نمی تونه به چیزی یا کسی یا ... عادت نکنه ،همون طور که خیلی آدما خیلی کارا رو بی دلیل انجام میدن ،همون طور که اکثرشون(نه 90% خیلی کمتر)عقلشون به چشمشونه حتی خیلی از نابینا ها!!

7- دربدست آوردن  چند تا ارزش تو زندگی اصلا زمان مطرح نیست که بخوایم دیر و زودشو در نظر بگیریم،پس اینا چیزهایی هستند که زمانم نمی تونه محدودش کنه پس همیشه هستند،البته اونایی که این ارزشها رو درک نکردن و یه جورایی مادی می بیننشون، محدودشون می کنن و ....

8- منظورو تو باید برسونی اگه کسی نمی گیره تقصیره خودته ،البته اگه نمی خوای بگیریم یا می خوای بگی که کسی نمی گیره و... خوب بحث دیگه ایه!!

9- دلیل حرف نزدنتم چیز دیگه ایه !!به این ربطی نداره!!

10- همچین نوشته بازم مث همیشه انگار 50 ساله داره حرف می زنه ما نفهمیدیم هیچ کدوم!!واقعا ک........ه!!

11- هیچ قیمتی بالاتر از کسب تجربه از این زندگی و زیر مجموعه هاش بالاتر نیست پس هر چی از دست دادین ضرر نکردین!!

12- ما آدما تشنه محبتیم ،نیاز داریم به ما محبت بشه و محبت بکنیم،پس یه جورایی همه مون مدیونیم !!

13- تا به جایی رسیدن ،جا،لجن و کثافت و تنهایی رو چی تعریف کنی!تو زیادی داری بد می بینشون!!

14- تا جایی هم که من یادمه بیشتر جان کوچولو کمکش می کرد و حرفای جان کوچولو واسش مهم بود!!

15- تا بدست آورده ها رو چی در نظر بگیری!!اگه همین چیزهای مادی و ... باشه آره زمان از بین می برشون ولی اگه معنوی باشه من فک نمی کنم اصلا زمان تاثیری داشته باشه که بخوای نگه داریشو ....

16- من حرفای آخرت رو فهمیدم ولی هیچ وقت واسه کارام محتاج زمان نبودم نمی شم و نخواهم شد !!

17- دادگاه رو خودت ساختی من اصلا این طوری ندیدمش مطمئن هستم که خودتو جای همه نذاشتی یا حداقل...(منم اگه جای قاضی بودم بازم همین حکمو صادر می کردم چون حق با شاکیه!!شاید تو هم همین طور)در ضمن حکم رابین هم اعدام نبوده اصلا !!

18- صلاحیت همراهیت منو کشت!!

18- آقا اصلا کی به این خرگوش کوچولو اجازه داده اینجا بنویسه ؟!!خود رابینو به زور تحمل می کردیم حالا مثش هم اومده !!تازه نظرشرو هم یادداشت می ذاره !حالا اگه قراره بنویسه ،بنویسه ولی نظرات جاش تو قسمت نظراته،یاداشت هم یاداشته افتاد؟؟

خرگوش کوچولو خیلی مونده به اون رابین هود معروف که همه می شناسن برسی البته رابین خودمون که می گه ما نمی شناسیمش پس نمی تونم نظر بدم ممکنه....!

21- یه کم فک کن!!خیلی چیزا رو قاطی کردی!!

22- .....

23- بالاخره رسیدم!!این 23 خیلی عدد قشنگیه چون زیباترین و قشنگ ترین سن توی زندگیه آدما 23 سالگیه!!امیدوارم بهترین خاطرات و لحظه های زندگیتونو تا23 سال بعد از 23 سالگیتون شاهد باشید.!!

                                     

  همین...!         

       جودی

یــــــــــــک نظر ، برای ، یـــــــــــک یادداشت...!!!

سلام
این یادداشت رو من دوشنبه شب گذاشتم تو وبلاگ ، و لی به دلایلی، (حال کردم اصلا ) برداشتمش ، و الان دو باره میذارمش!

( داخل پرانتز باید عرض شود کـــــــــــــه:  معنی حرف حساب رو هم فهمیدیم ) 

نظرتون در مورد مقایسه یه هزار تا ذوق و شوق  با  چند هزار امید و آرزو و رفاقت و ...  چیه ؟؟؟ (هیچی بی خیال ، فرقی نمیکنه!)

منم می خوام به خودم بو گیر نصب کنم ، تا بوی بعضی چیز ها رو از خودم دور کنم!!!
 من عادت داشتم ، که به هیچ چیز عادت نکنم و به هیچ چیز وابسته نباشم.
ولی به بعضی بو ها عادت کردم...!!! (بازم بی خیال!)

اگه کسی حرفی میزنه یا فکری میکنه حتما دلیلی براش داشته -حتما-.
حالا بگذریم از اینکه ۹۰٪ آدمها عقلشون به چشمشونه
 و اون ۱۰٪ دیگه هم که عقلشون به چشمشون نیست، علتش اینه که نابینا هستند و نمی تونن چیزی رو ببینن -خوش به حالشون- .
بعضی وقت ها آدم بهتر که کاری رو انجام نده تا اینکه دیر انجام بده.! (سهراب بعد از مرگش به نوش دارو هیچ احتیاجی نداره ، حالا هرچهقدر هم که سخت بدست آمده باشه ، ولی دیگه خیلی دیر شده -خیلی-)
فکر میکنم منظور من رو از اینکه: «۲ نفر پایه های ۴پایه رو گرفتند تا دو نفر دیگه بالا برن و لوستر رو نصب کنند.» رو اصلا متوجه نشدی، مثل همیشه که کسی منظوره منو نمیفهمه...!
(شاید به همین دلیل باشه که زیاد حرف نمیزنم، نمیدونم ، شاید دلایل دیگری هم داشته باشه...!)
هیچ کس لباسش و زندیگیش رو نذاشت ، هیچ کس هم نبود که ببینه که به هدفش نمیرسه !!! (هدفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ... ؟؟؟) لوستر هم رو دست هیچ کس نمونده. لوستر نصب شده ، پس دیگه نیازی به دستای کسی برای نگهداشته شدن نداره.
فقط چراغ می خواد برای روشن بودن. (غـــــــــــــرور و شخصیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت و...؟؟؟ سعـــــــــــــــی ؟؟؟ ارزش ؟؟؟ وقــــــــــت ؟؟؟ )
باز هم منظوره من رو از:  «آیا  کسی پیدا میشه که بگرده و برای این لوستر چراغ های گرون قیمت پیدا کنه ، بخره  و  نصب کنه ؟!
آیا کسی اصلا از این پول ها و وقت ها داره که صرف این کار های ... ارزش کنه ؟!» متوجه نشده. (بازم مثل همیشه ...!)

آره ، بعضی ها یه تجربیاتی کسب کردند ، ولی به چه قیمتــــــی ؟ به قیمت از دست دادن همــــــــه چی ؟؟؟ به قیمت ... ؟؟؟
  
در این دنیا هیچ کس مدیون کسی نیست ،
اگر فردی به فردی خوبی می کند ، در واقع در حق خودش خوبی کرده ،
 اگر کسی به کسی کمک می کند ، در واقع به خودش کمک کرده ،
اگر نفری کاری برای نفری می کند ، در واقع برای خوش کرده ،
تا به هدف خلقت خود کمی نزدیکتر شود.

فک نمیکنم اینجا کسی چیز زیادی از   رابین  بدونه ؟؟؟ (تازه اگه لطف کرده باشه و اشتباه برداشت نکرده باشه! نفهمیدن و درک نکردن رو میشه یه جوری تحمل کرد ، ماس مالیش کرد، ولی اشتباه فهمیدن رو  ...  !)

حالم از دنیایی که برای هر کاری و هر ... باید به جایی رسیده باشی به هم می خوره 
رسیدن به جایی که برای آدمها مهمه و براش تو لجن دست وپا میزنن برای من تحوع آوره ، ترجیح میدن همشون رو ترک کنم و تنها باشم تا اینکه   برای اونها ، و به روش اونها ، به جایی برسم ،
 من هیچ وقت به چیزی که مردم بهش میگن به جایی رسیدن نمیرسم، چون اصلا نمی خوام که بهش برسم ، چون ازش بدم میاد ، چون نمی خوام تا گردن تو لجن و کثافت فرو برم ، تا همین کمر که فرو رفتم برام کافیه !!! )
 (بعضی از وسایل به تنها بودن آدم کمک میکنه!  سعی می کنم هر جوری هست یکیش رو تهیه کنم! فک میکنم بتونه کمی کمکم کنه! )

تا جایی که من کارتون رو یادمه رابین هیچ وقت نمی خواست از رفیق فابریکش - جان کوجولو - جدا بشه ...!!! همیشه هم باهاش بود و سعی میکرد کمکش کنه...!!!
من هم (خرگوش کوچولو) اگه هنوز هستم به خاطر اینه که به دست خود رابین بزرگ شدم و دقیقا مثل رابین فکر و عمل میکنم!

تا جایی که من خبر دارم رابین خودش رو جای همه ی افراد در دادگاه گذاشته ، و دلیل خیلی از کرده ها و نکرده هاش  ، گفته ها و نگفته هاش ، هم همین جایی گذاری است !!!

آره ، همیشه یه راه حل وجود داره ، و اون گذشـــــــت زمان است ، ولی این راه حـــل یه نقطه ی کور داره ، یه اشکال ،  که خیلی کم پیش میاد - ولی به هر حال پیش میاد دیگه - و اون اینه که :
« اگر گذشت زمان هم مثل بقیه چیز ها  باعث از دست دادن همه ی بدست آمده ها بشه چه طور ؟؟؟ آیا راه حلی هست ؟؟؟ »

بله هست ، یه راه حل هست ، در واقع راه آخر و به نظر من بهترین راه و کاملترین راه ممکن است. و اون چیزی نیست جز نگه داشتن زمان،
نگهداشتن زمان برای خود .
 ولی  نگهداشتن زمان خودمون ، به این راحتی ها  هم نیست!؟!؟ 
دوباره یه مشکل جدید(نگهداشتن زمان) ،
 راه حل  : حالا که نگهداشتن زمان خودمون ،  کار سختیه ، باید کاری کنیم که زمان خودش کم بیاره و دیگه نتونه ادامه بده و تموم بشه...!!!؟؟؟)
خیلی پیچیده بود ، نه ؟؟؟
 خوب یه راهنمایی : برای اینکه زمان هم کم بیاره و نتونه ادامه بده و در نتیجه زمانت تموم بشه و به چیزی که می خوای برسی به عنوان مثال  باید   کارهایی بکنی ، به چیز هایی فکر کنی، جاهایی بری ،   که حتی زمان هم جرئت   آمدن، فکر کردن و انجام دادنش رو هم  نداشته باشه ، اینجاست که زمان هم کم میاره و میتونی به چیزی که میخوای برسی.!  »
 اگر کسی  این چند خط بالا رو فهمید ، (واقعا بهش تبریک میگم)  لطف کنه خودش رو به من معرفی کنه تا یه صحبت هایی با هم داشته باشیم ،  و اگه پایه بود ، بریم و زمان رو هم جا بذاریم ...! (البته اگه صلاحیت همراهی رو داشته باشه!؟)


{{ در ضمن دادگاه رابین - با همه ی جزئیاتش- جزئی از سرنوشت است !!! }}

                             خیلی چیز های دیگه هم هست، ولی فعلا از ما هم  همین...!

به قول رابین هود :
 موفق باشید ...، روزگار و یار و دیار به کامتون!!!

                                                                             
                                   
                                                                                   -= خرگوش کوچولو