-
نمی دونم چی بگم!!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 09:16
دلم خیلی گرفته بود ؛نمی دونستم چی کار باید بکنم؛یادم اومد که یک وب لاگ داریم؛وب لاگی که زمانی با کلی شور و شوق ایجادش کردیم. اولین باری که پیشنهاد داده شد تا یک وبلاگ داشته باشیم و خیلی خوب یادمه؛ بعد از اون چقدر در مورد وب لاگ حرف زدیم و نقشه کشیدیم؛وقتی مارکو قالبشو طراحی کرد باز کلی در مورد رنگشو و نوع قالبش بحث...
-
سال نو مبارک!!!!!!
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 13:33
If ever things begin to look A little cloudy … They'll get better soon. Just remember that it's true: It takes rain to make rainbows, Lemons to make lemonade, And sometimes it takes difficulties To make us stronger and better people . The sun will shine again soon … you'll see. Collin McCarty همه چیز گاه اگر کمی تیره...
-
~~~~~~~
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:18
۰- علیکم السلام ۱- تا جایی که من یادمه رابین خواهری نداشته (و نخواهد داشت) که بخواد بهش گیر بده ! تــــــــازه رابین هود کجا جودی ابــــــــــــوت کجا، رابین هود بک مبارزه جنگلی بی سواده فقر کجــــــــــــــــا جودی ابـــــــــــوت شهری دانشگاه رفته ی مایه دار کجـــــــــــــــــا . رابین هود اصلا در حد این حرفا نیست...
-
با تاخیر!!!!
جمعه 9 بهمنماه سال 1383 07:36
سلام به همه دوستان عزیزم. اول از همه باید عید سعید غدیر تبریک بگم. دوم باید تولد 40 چراغ تبریک بگم(هر چند می دونم دیر اما چی کار کنم تنبلم دیگه! )جودی عزیزم از من خواست این دفعه یک یادداشت بزارم که حرفای خودم باشه!آخه من چی کار کنم که قلمم مثل قلمهای جودی و رابین این قدر قشنگ نیست. بابا شماها اینقدر قشنگ و جذاب نوشتین...
-
~~~~~~~
یکشنبه 27 دیماه سال 1383 06:33
0 - سلام 1- میگم داداش رابین وقت کردی و بازم جا بود و دلت خواست بازم به من گیر بده (من اگه می دونستم شما این طوری افتخار میدین زودتر ...! ) 2- من که مث شما با سلیقه نیستم که مطلبمو با فونت و رنگهای مختلف واینتر و نقطه و ... جذاب و قابل خوندن کنم که !!ولی ایندفه چون خیلی دردمندانه خواهش کرده بودید من تغییرات لازمو...
-
یــــــــــــک نظر ، برای ، یـــــــــــک یادداشت...!!!
شنبه 19 دیماه سال 1383 01:06
سلام این یادداشت رو من دوشنبه شب گذاشتم تو وبلاگ ، و لی به دلایلی، (حال کردم اصلا ) برداشتمش ، و الان دو باره میذارمش! ( داخل پرانتز باید عرض شود کـــــــــــــه: معنی حرف حساب رو هم فهمیدیم ) نظرتون در مورد مقایسه یه هزار تا ذوق و شوق با چند هزار امید و آرزو و رفاقت و ... چیه ؟؟؟ (هیچی بی خیال ، فرقی نمیکنه!) منم می...
-
حرف حساب...!!
دوشنبه 14 دیماه سال 1383 06:52
سلام!! 40چراغ تولدت مبارک!! آره این لوستر ما یکساله شد!! فک کنم منم دقیقا که نه، ولی تقریبا یک سال پیش اینجا یادداشت گذاشتم(با هزار تا ذوق و شوق)من که اصلابویی از احساس و ...نبردم کلی ذوق داشتم حالا هم دارم اگه اینجا باشه ،وقتی 20 سال دیگه هم اینجا یادداشت بذارم بازم ذوق دارم چون من کسی نبودم که از دومین هفته ای که...
-
محاکمه ی رابین هود ...!
جمعه 4 دیماه سال 1383 23:34
سلام هفته ای که گذشت ، هفته ای بیاد ماندنی برای رابین هود بود. هفته ای که هیچ وقت فراموشش نمیکنه - مثل خیلی چیز های دیگه که هیچ وقت فراموش نمیکنه - ...! فراموش نکردن (حافظه ی خوب) با تمام سختی هایی که براش داره ، این فایده رو براش داره که هیچ وقت یک اشتباه رو دو بار انجام نمیده . تو این هفته رابین هود ، متهم...
-
بدون تیتر...!!!
یکشنبه 22 آذرماه سال 1383 23:59
سلام تو این مدت که اینجا چیزی نمی نوشتم ، چیز های زیادی نوشتم ، دوست داشتم که اینجا بنویسم ولی ...!!! به هر حال این یکی رو اینجا نوشتم ، نمیدوم شاید آخرین نوشته ی من اینجا باشه ، شاید آخرین نوشته ی عمرم باشه ...! (شاید هم نباشه ، نمی دونم ...! ) خــــــــــــــــــــــــوب گویا این لوستر ما یکساله که آویزون شده ، یعنی...
-
۴۰ چراغ تولدت مبارک!
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1383 09:37
۴۰ چراغ تولدت مبارک! دقیقا یک سال پیش من در همچین روزی اولین یادداشت رو اینجا گذاشتم و همه با هم شروع کردیم خیلی خوب بود، و همه خوب می نوشتیم و خوب هم واسه هم نظر میدادیم و به قول معروف حسابی کل کل داشتیم اما الان بعد از یک سال حسابی شرمندتم ۴۰ چراغ جون، شرمندتم که اونی که میخواستیم (یا می خواستم) نشدی! شرمندتم که اون...
-
غم
دوشنبه 2 آذرماه سال 1383 23:19
وقتی به دنیا آمدم صدایی در گوشم طنین انداخت و گفت: تا آخرین لحظه عمرت با تو خواهم ماند گفتم تو کیستی ؟؟؟ گفت: غم خیال کردم غم عروسکی است که میتوان با آن بازی کرد و حال که فکر میکنم میبینم خود عروسکی هستم میتی کامان
-
...وقتی...
شنبه 30 آبانماه سال 1383 08:48
وقتی ناراحت باشی و دلت گرفته باشد به همدردان خود راه می یابی و می بینی که غم تو در برابر غم های عالم ذره ای بیش نیست.به غم خود می سازی و به خاطر آن غم ها که نداری شکر می گوئی آنگاه قدر نعمتهایی که داری بر تو معلوم می شود.دیگر تمنای خنده های سرخوشانه را نداری همین قدر که از درد خون نباری برایت کافیست درد خود را فراموش...
-
شرمنده.....!!!
دوشنبه 4 آبانماه سال 1383 20:06
برج زیر این گنبد نیلی،زیر این چرخ کبود توی این صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد از افق کبوتری تا برج کهنه پرگشود برج تنها سر پناه خستگی شد مهربونیش مرهم شکستگی شد اما این حادثه ی برج و کبوتر قصه ی فاجعه دلبستگی شد بادوبارون که تموم شد اون پرنده پرکشید التماس و اشتیاقو توی چشم برج ندید...
-
از کجا آغاز کنم......
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 08:16
از کجا آغاز کنم... بیان قصه ای را که گویای عظمت و شکوه یک عشق باشد قصه ی عشقی شیرین که از دریا کهنسالتر است حقیقتی ساده از عشقی که او برایم به ارمغان آورد از کجا آغاز کنم... او همانند باران تابستانی که زمین را به سطحی درخشان مبدل می سازد به دنیای من راه پیدا کرد و زندگیم را درخشان ساخت او به دنیای خالی من مفهوم بخشید،...
-
این روزا این جوریه!
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 00:01
خدایی که آدما رو همه ز یک گل آفرید جایی می خواست واسه خودش تو سینه ها دل آفرید می خواست که دل زنده باشه، عشقو بهش ارزونی کرد ابر چشا بارونی شد، سیل اومد و ویرونی کرد ای خدا دلم یه دریایه غمه که صفا توی دلا خیلی کمه دلی که باید باشه خونه عشق جای کینه آدم با آدمه خدا دل آدما رو واسه محبت آفرید آدم با نامهربونی تو دل ها...
-
بره و گرگ
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 07:21
بیا تا برات بگم آسمون سیاه شد دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکید دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده یا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ که چه جوری آشنا شدن توی این دشت بزرگ آخه شب بود می دونی بره گرگو نمی دید بره از گرگ سیاه...
-
معادله زندگی
جمعه 26 تیرماه سال 1383 09:45
بیایید با هم x ها را در قدر مطلق فهم و شعور قرار دهیم و جذر بی لیاقتی را بگیریم تا به ما لیاقت را تسلیم کند و مشتق مرتبه دوم انسانیت را در حد عشقهاى خدایى ضرب کنیم و همگی را بر n سال عمر خودمان تقسیم کنیم. بیایید x ها را کنار هم بگذاریم و از گره دادن مجانب هاى قائم و افقى در هم فرشى ازتفاهم با گلهای معرفت و شناخت...
-
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 22:03
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمیبینی توی خواب گل های حسرت نمیچینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمک ها رو جا گذاشتی قانون جنگل و زیر پا گذاشتی اینجا قهرن آدما با مهربونی تو تو...
-
مهربانان می روند اما...
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 13:47
کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون طرف دالون بگرده، سر آفتابگردونامون کاش میشد دوباره باغچه، پر گلهای تو باشه غنچه سفید مریم، با نوازش تو واشه کاش میشد اما نمیشه، نمیشه بیای دوباره نمیشه دستات تو گلدون گلای مریم بذاره کاش میشد اما نمیشه، این مرام روزگاره رفتنت همیشگی بود، دیگه برگشتن نداره رابین عزیز سلام سفر ابدی...
-
مژده مژده
جمعه 5 تیرماه سال 1383 10:30
سلام امروز یه خبر خوب براتون دارم. یه دوست دیگه هم داره به نویسنده های ۴۰چراغ اضافه میشه. شـــــــــهــــــر عــــشــــق همیشه با تومی مانم اگر با شی اگر عاشق و مرد خط باشی و کاری می کند با تو تب این عشق که از عاشق ترین ها سر باشی و من تصویر خود را در تو می بینم که آن آئینه هم آیئنه تو باشی دل من در تب عشق توخواهد...
-
امروز.........
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 20:08
امروز همان فردایى است که دیروز نگرانش بودیم زندگى کوتاهتر از انست که با خصومت بگذرد قلب ها گرامتر از انست که بشکند فردا طلوع خواهد کرد حتى اگر نباشیم در بسته روزگار انچه با خنده بدست مى اید با خنده پایدار نمى ماند و انچه از دست رفت با اشک جبران نمى شود. حنا
-
تفاوت عشق ودوست داشتن...
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 10:06
عشق در لحظه پد ید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را در هم میریزد. دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود. عشق ناگهان وناخواسته شعله می کشد. دوست داشتن از شناختن و خواستن سر چشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد. دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین...
-
ای کاش
شنبه 16 خردادماه سال 1383 10:31
اى کاش در چشمهایت تردید را دیده بودم یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم اى کاش ان شب که رفتم از اسمان گل بچینم جاى گل رز برایت پروانکی چیده بودم گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردى ان شب نمى دانی اما تا صبح لرزیده بودم انگار پی برده بودى دیوانه ات گشته ام من تو عاشق من نبودى و دیر فهمیده بودم از ان شب سرد باییز که...
-
حکمت
سهشنبه 12 خردادماه سال 1383 17:14
همه نقاشی شدیم با دستای تو مهربــــــون دو تا رو با هم کشیدی یکی رو بی همزبون به یکی نونوایی دادی به یکی یه لقمه نون اون یکی صد تا نشونه یکی بی نام و نشون به یکی قصر طلایی ، به یکی گوشه خـاک یکی دو تا چتر داره، یکی مونده زیر بارون بالای نقاشیـــــتو دادی به هر کی پول داره ولی با این همه پول هیچکی مجبت نداره پاییـــــن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 07:03
دلم می خواهد ساعت ها در برابر رویت دست در دست و زانو به زانویت بنشینم و دیدگان خود را به چشمان افسونگرت که همچون آهنربایی مرا به سوی خود می کشد بدوزم تا شاید تو هم قدری در این آتش که بر سر و پایم زدی سهیم باشی. چوبین
-
*--~~~**~~~--*
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 07:51
یک نفر اینجا هست که دلش می خواهد سوزنی بردارد - سوزن کوچکی از جنس بلور - و دلش می خواهد یک سبد قوس و قزح با خودش بردارد به خیابان برود هر کجا کوچه دلگیری هست … هر کجا لب های غمگینند (( کوک شل ))های تبسم بزند … هر کجا اشکی هست پرده را چین بکشد تا که خورشید بتابد به اتاق … هر کجا تاریک است از نخ نقره شهابی بدهد توی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 02:23
-
نیلوفرانه
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1383 19:51
گفتم مى روى ؟ گ فت:ارى.گفتم : بر خواهى گشت ؟ فقط خندید ! گفتم منم بیام ؟ گ فت : انجایى که مى روم جاى دو نفر است نه سه نفر. اشک در چشمانم لغزید,رویم را برگرداندم . به ارامى گفت : می روى ؟ گ فتم : ارى.گفت : برخواهى گشت ؟ گ فتم : جایى که مى روم برگشتن ندارد.گفت : من هم بیایم ؟ گ فتم : جایى که مى روم جاى یک نفر است نه دو...
-
صدای جیرجیرک ها
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 20:37
محل غریبی است، گویی تا کنون اینجا نبوده ام اما در تمام طول زندگی، در رویاهایم آن را دیده ام. صدای جیرجیرک ها شب را به خاطرم می آورد، اما تا سر بالا می آورم خورشید را با تمام روشناییش در بالای سرم می بینم که با گرمایش رویاهایم را ذوب می کند و به من می فهماند که باید قبول کنم روز است. واقعا شب است یا روز؟!!! من روز بودن...
-
عشق را بپز یر...
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 21:43
در لحظاتی که چون باد در گریزند... در روز هایی که پر هیاهو و سراسیمه در گزرند... عشق حقیقی و پایدار قلب تو را فتح خواهد کرد... ولی فقط یکبار آنگاه که نوبت تو فرا می رسد به سادگی آنرا فرو مگذار چون در چشم بهم زدنی. .. عشق می میرد بخت می گریزد که ناقوس تنهایی در زوایای روحت طنین انداز می گردد لحظه ی که سر نوشت در گوش تو...