بدون تیتر...!!!

سلام

تو این مدت که اینجا چیزی نمی نوشتم ، چیز های زیادی نوشتم ، دوست داشتم که اینجا بنویسم ولی ...!!!
به هر حال این یکی رو اینجا نوشتم ، نمیدوم شاید آخرین نوشته ی من اینجا باشه ، شاید آخرین نوشته ی عمرم باشه ...! (شاید هم نباشه ، نمی دونم ...!)


خــــــــــــــــــــــــوب
گویا این لوستر ما یکساله که آویزون شده ، یعنی یکسال پیش بودکه با هم دیگه نصبش کردیم.
۲ نفر پایه های ۴پایه رو گرفتند تا دو نفر دیگه بالا برن و لوستر رو نصب کنند.
{ نمی دونم چرا نمی تونم چیزی رو که می خام بنویسم رو بنویسم ...!!! ولی سعیم رو میکنم!}
بعدش یکی یکی میرفتیم پولهامون رو جمع می کردیم و برای این لوستر که جای ۴۰ تا چراغ داشت چراغ میخریدیم.
چراغ های این لوستر خیلی گرون بود  و هر جایی پیدا نمیشد ، ولی چون برای ما۴ تا (اعضای اصلی) ارزش داشت ، وقت و سرمایه مون رو میذاشتیم وبرای این لوستر  چراغ می خریدیم .
البته هر کسی دلیل خودش رو برای خرید چراغ داشت. ولی به هر حال همه با هم بودیم !!!
چراغ های این ۴۰ چراغ داشت یواش یواش کامل میشد و چه قدر با شکوه بود .
 ولی یه دفه - یه دفه که نه - یواش یواش پول قبض برق این ۴۰ چراغ زیاد میشد و از طرف دیگه برای اینکه آدم بخواد به جایی برسه باید تلاش زیادی بکنه.!!!
یواش یواش یه سری چیز ها جاش رو با یه سری چیز های دیگه عوض کرد و چراغ های این ۴۰ چراغ یکی یکی می سوختند و کسی هم نبود که جای اونها رو با یه چراغ نو عوض کنه!!!
( شاید برای کسی صرف نمیکرده ، یا وقت اینکار رو نداشته ، چون باید برای رسیدن به اهداف خودش تلاش می کرد...! )

به هر حال حالا بعد از گذشت ۱سال از نصب  این ۴۰ چراغ  -با یه سری چراغ سوخته- باید ببینیم که چه اتفاقات دیگری برای این لوستر و کسانی که اون رو نصب کرده اند در انتظاره ...؟!

آیا  کسی پیدا میشه که بگرده و برای این لوستر چراغ های گرون قیمت پیدا کنه ، بخره  و  نصب کنه ؟!
آیا کسی اصلا از این پول ها و وقت ها داره که صرف این کار های ... ارزش کنه ؟!
آیا کسانی که هر کدوم با یه هدفی این لوستر رو نصب کردند هنوز هم همون هدف رو دارند؟! (یا هدف شون عوض شده ؟!)
آیا اصلا هنوز هم از این چراغ ها یرای لوستر ما وجود داره ؟
آیا ...
به هر حال تو این مدت هر کدوم از اعضا تجربه های زیادی کسب کردند ، چیز های زیاد یاد گرفتند ، چیز های زیادی رو فهمیدند...!!!

رابین هود
رابین هود دیگه یاد گرفته ، که همیشه راست گفتن بهترین چیز نیست!!!
رابین هود  دیگه تجربه کرده ، که همیشه بیان واقعبت بهترین راه حل نیست!!!
رابین هود دیگه  فهمیده ، که نباید همه چیز رو همون طور که هست بیان کنه!!!
رابین هود یاد گرفته ، که باید دروغ بگه !!!
رابین هود دیگه میدونه ، که نباید به کسی اعتماد کنه !!!
رابین هود که همیشه دوست دار خطر کردن بود ، حالا دیگه میدونه که بعضی چیز ها بالا تر از خطر هستند!!!
رابین هود دیگه میدونه ، که نباید دور و بر بعضی جیز ها بره!!!
رابین هود دیگه میدونه ، که برای هر کاری و هر چیزی و هر ... باید قبلش به جایی رسیده باشه !!!
رابین هود که سعی میکرد با همه  سریع صمیمی بشه (چون از کلاس گذاشتن و... بدش می آمد و دوست داشت خاکی باشه ، پایین باشه ، نه اون بالا بالا ها ) دیگه یاد گرفته ، که نباید این کار رو بکنه !!! 
رابین هود که زیاد حرف نمیزد ، فهمیده که ، خیلی زیادی حرف میزده !!!

رابین هود چیز های رو   یاد گرفته، فهمیده ، تجربه کرده و امتحان کرده  که ازشون بدش میامد و هیچ چیز براش سخت تر از این نیست...!!!
 

رابین هود  شاید دیگه عوض شده باشه!؟
               شاید دیگه حوصله ی راهزنی نداشته باشه!؟
               شاید دیگه با پرنس جان مبارزه نکنه!؟
               شاید دیگه رابین هود نباشه!؟
              
خورشید داره غروب می کنه و رابین هود تنهای تنها - با کلاه و تیرکمونش - داره به طرف غرب میره ، جایی که خورشید داره غروب میکنه ، اون دوستاش رو گم کرده ، حتی جان کوچولو ، رفیق فابریکش رو ...!
شاید بعد هــــــا ، یه روزی  ، دوبــــــــاره  ، دوستــــــــاش رو ، جان کوچولــــــو رو ،  پیدا کنـــــــه ! 
شاید هم هیچ وقت دوباره اونها رو پیدا نکنه ، حتی جان کوچولو رو  ، شاید ، اون رو هم دیگه پیدا نکنه!
ولی به هر حال
جان کوچولو ، همیشــــــــه ، جان کوچولو می مونه ، و هیچ حیوون دیگه ای هم نمی تونه جان کوچولو باشه.......................................!!! 


رابین هود که همیشه خودش سر نوشت خودش رو رقم میزد ، حالا خودش اسیر دست سرنوشت شده ...!!!
رابین هود   - اگر اجازه داشت -   شاید که  گریه میکرد ...؟!


به یاد اون قدیم ها
    موفق باشید...، روزگار و یار و دیار ، به کامتون باد ...!!!
                                                                                    
                                                                                                         رابین هود 

   [tomorrow we have NET exam]


۴۰ چراغ تولدت مبارک!


۴۰ چراغ تولدت مبارک!

Happy Birth Day

دقیقا یک سال پیش من در همچین روزی اولین یادداشت رو اینجا گذاشتم و همه با هم شروع کردیم  خیلی خوب بود، و همه خوب می نوشتیم و خوب هم واسه هم نظر میدادیم و به قول معروف حسابی کل کل داشتیم
اما الان بعد از یک سال حسابی شرمندتم ۴۰ چراغ جون،
شرمندتم که اونی که میخواستیم (یا می خواستم) نشدی!
شرمندتم که اون جوری که باید اینجا ننوشتیم (یا ننوشتم)!
شرمندتم که اون جوری که باید نموندیم (یا شاید نبودیم)!

خلاصه تولدت مبارک!

مارکو

غم

وقتی به دنیا آمدم
      صدایی در گوشم طنین انداخت و گفت:
               تا آخرین لحظه عمرت با تو خواهم ماند
                                               گفتم تو کیستی ؟؟؟
                                                                   گفت:
غم

               خیال کردم غم
عروسکی است که میتوان با آن بازی کرد           
                  و حال که فکر میکنم میبینم خود عروسکی هستم

                                                 میتی کامان