دلم می خواهد ساعت ها در برابر رویت دست در دست و زانو به زانویت بنشینم و دیدگان خود را به چشمان افسونگرت که همچون آهنربایی مرا به سوی خود می کشد بدوزم تا شاید تو هم قدری در این آتش که بر سر و پایم زدی سهیم باشی.
چوبین
یک نفر اینجا هست
که دلش می خواهد
سوزنی بردارد
- سوزن کوچکی از جنس بلور -
و دلش می خواهد
یک سبد قوس و قزح
با خودش بردارد
به خیابان برود
هر کجا کوچه دلگیری هست
…
هر کجا لب های غمگینند
(( کوک شل ))های تبسم بزند
…
هر کجا اشکی هست
پرده را چین بکشد
تا که خورشید بتابد به اتاق
…
هر کجا تاریک است
از نخ نقره شهابی بدهد
توی گلدان غم و دلزدگی نرگسی سبز کند
…
بین دلها
پل روبان بزند
…
یک نفر اینجا هست
که دلش می خواهد
همه جا حاشیه ی سرخ محبت باشد!!
جودی