گفتم مى روى؟گفت:ارى.گفتم :بر خواهى گشت؟فقط خندید!
گفتم منم بیام؟گفت:انجایى که مى روم جاى دو نفر است نه سه نفر.
اشک در چشمانم لغزید,رویم را برگرداندم.
به ارامى گفت:می روى؟گفتم:ارى.گفت:برخواهى گشت؟گفتم:جایى که
مى روم برگشتن ندارد.گفت:من هم بیایم؟گفتم:جایى که مى روم جاى یک
نفر است نه دو نفر!او رفت و نیز رفتم.
ولى مدتهاست که برگشته و گل هاى مزارم را با اشک چشمانش ابیارى مى کند.
مى خواهم بروم و دستهاى پژمرده ام را با خاک اشتى دهم و سوار بر صاعقه عشق
جاودانه بنشینم.مى خواهم بروم بر اوج بیدارترین قصه ها اشک ببارم!تا به استقبال
نور برسم به همان جایى که اشارت چشمان تو خاطرات خیس فراقت را ترک مى کند.
(( قول بده عهد ببند که تو هرگز نروى))
تا بعــــــــــــــــــد......
حنا
در لحظاتی که چون باد در گریزند...
در روز هایی که پر هیاهو و سراسیمه در گزرند...
عشق حقیقی و پایدار قلب تو را فتح خواهد کرد...
ولی فقط یکبار
آنگاه که نوبت تو فرا می رسد
به سادگی آنرا فرو مگذار
چون در چشم بهم زدنی...
عشق می میرد بخت می گریزد
که ناقوس تنهایی در زوایای روحت طنین انداز می گردد
لحظه ی که سر نوشت
در گوش تو نجوا می کند
و عشق در قلبت می شکند
تردید مکن...
زیرا سر انجام...
ارزش آنرا در خواهی یافت
آنگاه که عشقی پایدار...
تنها یکبار به تو روی می آورد فقط
همین یکبار
نل