ضربان قلبم تند شده است
نفسم بالا نمی آید
چشمانم سیاهی می رود
امشب شب آخر است
احساس میکنم دیگر با تو نخواهم بود
دیگر کت و شلوار قشنگم را نمیتوانم بپوشم
دیگر نمیتوانم برای قناری ها دون بپاشم
دیگر نمیتوانم با تو غذایی بخورم
جام شرابم را به جام شرابت بزنم
دیگر نمی توانم بگویم دوستت دارم
دیگر نمیتوانم بگویم تو وجودم بودی، همه چیزم بودی
دیگر نمیتوانم رازهایم را برایت بگویم، درد دل کنم
احساس میکنم اگر چشمانم را روی هم بگذارم دیگر باز نخواهد شد
نمیخواهم تنهایت بگذارم
امشب دلم خیلی برایت تنگ شده
دوست داشتم کنارم بودی و سرم را روی پاهایت میگذاشتم
دوست داشتم در این لحظات آخر زندگیم، در آغوش تو باشم
دوست داشتم در نفس آخر بوی عطر تو را استشمام کنم
ولی حیف که کنارم نیستی
ولی حیف که نگاه آخرم به کاغذ است و نوشته هایم
ولی حیف که بوی جوهر قلمم آخرین بویی است که می کشم
ولی می دانم که پس از کشیدن نفس آخر
سرم را بر روی میز میگذارم نه آغوششش تو
عزیزم دوستت دا...
چوبین