نیلوفرانه

گفتم مى روى؟گفت:ارى.گفتم :بر خواهى گشت؟فقط خندید!

گفتم منم بیام؟گفت:انجایى که مى روم جاى دو نفر است نه سه نفر.

اشک در چشمانم لغزید,رویم را برگرداندم.

به ارامى گفت:می روى؟گفتم:ارى.گفت:برخواهى گشت؟گفتم:جایى که

مى روم برگشتن ندارد.گفت:من هم بیایم؟گفتم:جایى که مى روم جاى یک

نفر است نه دو نفر!او رفت و نیز رفتم.

ولى مدتهاست که برگشته و گل هاى مزارم را با اشک چشمانش ابیارى مى کند.

مى خواهم بروم و دستهاى پژمرده ام را با خاک اشتى دهم و سوار بر صاعقه عشق

جاودانه بنشینم.مى خواهم بروم بر اوج بیدارترین قصه ها اشک ببارم!تا به استقبال

نور برسم به همان جایى که اشارت چشمان تو خاطرات خیس فراقت را ترک مى کند.

                   (( قول بده عهد ببند که تو هرگز نروى))

تا بعــــــــــــــــــد......               

                                                                           حنا

نظرات 3 + ارسال نظر
رابين شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:45 ق.ظ

سلام
چرا هيچ کس به اين نوشته نظر نداده؟؟؟!!!
خيلی قشنگ بود ، آفرين .
اميد وارم اگه کسی بهت قولی داد پاش وايسه!!!
موفق باشی...، روزگار و يار و ديار به کامت!

مارکو یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:22 ق.ظ http://40-cheragh.blogsky.com

هر آغازی را پایانیست و هر آمدنی را رفتنی.
باشد که در دلهای خویش جاودانگی را زنده کنیم.

...اما یادمون نره که بعضی ها اینقدر خوبن که پایانشون، رفتنشون فقط با بک کلمه برای آدم معنی پیدا میکنه و شاید حتی اون موقع هم آدم رفتنشون رو باور نمی کنه.

موفق باشی...همیشه، همه جا!

مهتاب دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.mahtab867.persianblog.com

سلام


وبلاگ جالبی بود امیدوارم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد